همبستگی طایفه بساک - رضا بهمنی گفتمان ، فرهنگ و آداب و رسوم، اجتماعی ، تاریخی ، خبری ، سرگرمی ، هنری ، تبلیغاتی و.......
در باره ما
رضا بهمنی
متولدشهر الیگودرز - ساکن دزفول
تماس
09166418320و
09396418320
====================
برای بودن ، گاهی لازم است که نباشی ! شاید نبودنت ، بودنت را به خاطر آورد ...... اما دور نباش ........ دوری همیشه دلتنگی نمی آورد ...... فراموشی همین نزدیکی هاست ........
====================
تاریخ گویای دردها ‘ شادیها ‘ حماسه ها ‘ ستیزها ‘ جستارها ‘ پیروزیها و شکستها و در کل زبان گویای دورانها و قضاوت کننده درباره اعصار و ادوار است و تاریخ که سینه از خماخم ایام پیر کرده همیشه در دل سخنها دارد که سخن تاریخ از بختیاریهای سربلند ‘ سخن شیرینی است.
====================
من وقتی به اجداد و نیاکانم و حرکتهای مثبت و تاریخی آنان می اندیشم به خود می بالم ‘ چرا؟ که آنها در طریق ضد استعماری گام برمیداشته و شدیدا بیگانه پرستی را رد نموده و مخالف این حرکت بوده اند . قوم پرافتخاری که هیچوقت به دنبال قوم گرائی نبوده اند و همیشه و همیشه با دلی صاف و ساده در خدمت وطن بوده اند .
بسیار سربلندم که خون آن آزادگان همیشه سربلند را در شریانها و رگهایم دارم که اگر داعیه ایلخانی و ایلبیگی داشته اند ‘ این خواست و ادعا و حرکت با حفظ شرف خود ‘ خانواده و ایلشان عجین بوده و هرگز شرف و انسانیت خود را فدای مقام و مال و حکومت ننموده اند.
====================
از خداوند متعال خواستارم تا همه آنانکه از تبار بختیاری هستند بدون از جاجستگی و بی عشق به مقام و ثروت بدانند نسلشان چیست و ریشه و ملیت خود را به فراموشی نسپرند (که دوست به صافی دل نگرد و دشمن به تیرگی دل) .
====================
طایفه بساک
====================
بختیاریها به دو ایل بزرگ چهار لنگ و هفت لنگ تقسیم می شوند . هر ایل خود به طایفه های مختلفی تقسیم میشود . از طایفه های هفت لنگ میتوان دورکی ، بابادی ، دینارانی و ... را نام برد . چهارلنگ شامل ممیوند - محمود صالح(مم صالح) - موگوئی - کینورسی - زلقی و ... می باشد . بساک بزرگترین طایفه ممیوند (میوند) بوده بیشتر در محدوده شهرستان الیگودرز تا ازنا پراکنده اند. ولی امروزه در سایر استانها نیز مسکن گزیده اند . .کلانتری این طایفه در زمانهای قبل از انقلاب بعهده علی آقاخان ضرغامی و بهرام خان ضرغامی بوده است که هر دو برادر بوده اند . بهرام خان ، پدر غلامرضا خان ضرغامی بوده و غلامرضا خان دو فرزند بنامهای علی آقا خان و بهرام خان ضرغامی داشته که بهرام خان ضرغامی ریاست طایفه را بعهده داشته است .
====================
طایفه بساک به دو تیره تقسیم می شود 1.بزی 2.بساک
که براساس همین شنیده ها به تیره بزی به خاطر وجود سه شخص بزرگ بنام صادق صلاتین و بهمن گرگین وضرغام بوده است.
====================
این وبلاگ بدور از هرگونه خود مطرح کردن ‘ بدور از هرگونه سیاسی بازی بدور از هرگونه تعصبات بیجا و رفتارهای کورکورانه پایگاهی خواهد بود برای گفتمان طایفه بساک و سایر اقوام . محلی برای همدلی و همزبونی های بیشتر و در واقع وحدت و انسجام و همبستگی و هم اندیشی طایفه .
====================
برای ارتقا’ فرهنگ ‘ برای پیشرفت و هرچه بهم نزدیکتر شدن دلها و نظرات و افکار از همه اندیشمندان صاحب نظران دوستان و علاقمندان دعوت به همکاری دارم . ما را در این راه یاری بفرمائید .
====================
ارادتمند شما - رضا بهمنی
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند،اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت.پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.
پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد.به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند.در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد،در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف راشکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خوردچشمانش پر از اشک است.اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود کهموقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.
اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود.با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟”
پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” وبعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد. قدرت درک کودکان فوق العاده است .چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده ، گوشهایشان در حال شنیدن . ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است.اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک میبینیم، این نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گلبهار بهمنی علیا و آدرس bahmani.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.